Wednesday 13 May 2020

خطاب به دشمنان سرزمینم


گویا امور شما در خیالتان
وصف رسالت و تفسیر رحمت است؟
انگار قتل مردمِ معصومِ بیگناه
راهی برای رفتن تان سوی جنت است؟
جنت که سهل، جهنم حرامتان
آن نیز، ناروا به چنین جمعِ نکبت است

می 2020
ویرجینیا

Tuesday 10 September 2019

این حس آشناست



بغضی گلویت را میفشارد

نه قدرت گریه داری و نه جرات لبخند 

نور همه جا را میگیرد و تو در همان کلبه تاریک ذهنت

روز را شب میکنی 


کفر میگویی و شاکی میشوی

این حس آشناست که به سراغت میاید

این همان حسیست که گلویت را میفشارد و قهوه تلخ و سردی برایت سرو میکند



سپتامبر 2019

ویرجینیا

Wednesday 5 September 2018

درد دل




گاهی نیاز داری کس بشنوت صدایت
در لحظه های انبوه یک دم کند نگاهت
گاهی نیاز این است کز درد دل بگویی
گاهی دلی ضرور است تا گپ زند برایت



سپتامبر 2018
ویرجینیا

Saturday 16 September 2017

طالب مقصود



طالب مقصود 

پسرم شنبه شد و باز غم آلود منم
آنکه اشک نگهش گشته چو یک رود منم
گرچه چون اول هفته ست، سروری باید
آنکه از دوری چشمت شده نابود منم
هر دم آن خندهء پر مهر و لب پر شکرت
چون بیاید به نظر، طالب مقصود منم
دست بر چانه و چشمم طرف وقت نماست
تا که نیم روز رسد،  مایل موعود منم
چون که ببینم رخ زیبا و در آغوش کشم
بدن گرم تو را، شاکر معبود منم
زندگی پر ز هیاهوست،  پر از خون جگریست
تا تویی در بر من بنده ء خشنود منم 

پرنیان 
۱۷ سپتامبر ۲۰۱۷ - کابل 




پاورقی: شنبه اولین روز کاری است و تا آخر هفته، کمترین وقتم را در خانه و با پسرم "رهام" میگذرانم. این شعر را با الهام از شعر مجید مبلغ سرودم. 

Monday 8 May 2017

چشمان زیبای تو


خسته بودی و چشمانت غم آلود
خواستم بر آن مرهمی بگذارم

مژگانت را هیچ گاه اینقدر زیبا ندیده بودم

چشمانت فر روفته تر ولی درشت تر و زیبا تر از همیشه به چشم میخورد
عاشق تر شدم

اما زیبایی ات که به قیمت غمگین بودن تمام شود نمیخواهم 

پرنیان 
8 می 2017 
کابل

Tuesday 2 May 2017

پدر

در بهار آرزویم، گل دیگری کاشته ام
تا عطر سحر آمیزش غول بیماری را از پای درآورد

هر شب خواب آن گل های زیبای بهاری را میبینم
 که شگفته اند
اسلحه شان دعا
و سپرشان خلوص است

با غول تن به تن شدند،

کمرش را به خاک مالیدند،

میدان را بردند. 

پدر سالم به خانه برگشت. 


پرنیان
۳ می ۲۰۱۷
کابل




پاورقی: به امید بازیابی سلامتی پدر از شر غول سرطان. 

Friday 19 August 2016

همیشه بهار


زندگی همیشه بهار است
جاوید نیست
اما
بارش یا کال است یا رسیده

 گهگداری میوه کال نصیبت میشود
گاهی هم از پختگی اش لذت میبری

نکته اینجاست که بدانی اگر میوه کال را اشتباهاً چیدی
از خوردنش بپرهیزی


پرنیان
۱۹ آگست ۲۰۱۶
کابل




پاورقی: گاهی اوقات دلم میگیرد. 

آیینه اعتماد


گاهی کسی که فکر میکنی نزدیکترین شخص در زندگی ات است
تو را ظالمانه در لختی در هم میشکند
دانسته یا نادانسته

اینجاست که آیینه اعتمادت تَرَک برمیدارد
یا کم کم تکه تکه میشود، یا باید آنرا تعویض کنی

چقدر سخت است اگر راه دوم را برگزیده باشی


پرنیان
۱۹ آگست ۲۰۱۶
کابل



پاورقی: گاهی پشتیان چندانی نداری. 

کابوس



از خواب میترسم
از بیداری هم

نمیدانم کدامش کابوس است

یکی از دیگری بد تر
یکی ازدیگری وحشتناک تر



پرنیان
۱۹ آگست ۲۰۱۶

کابل



پاورقی: شب های پر از ناامیدی و نفرت سر همه آمده. 

Wednesday 24 February 2016

گره کور



از کودکی از باز کردن پلاستیک های خرید که گره کور میخوردند نفرت داشتم، به دنبال قیچی میدویدم و در یک چشم به هم زدن آن را باز میکردم. حالا هم هر زمان به گره ی کوری بر میخورم، آوای زیبای پدرم طنین انداز میگردد:

 "از شر گره های کور زندگی نمیتوان با قیچی خلاص شد؛ صبر و مبارزه میباید کرد." 



پرنیان
۲۴ فبروری ۲۰۱۶
کابل

Sunday 6 September 2015

دور قمر



به مناسبت مرگ فرخنده شهید


حافظ از شور فلک، فتنهء اقطار گفت
غزلی ناب نوشت و همه اسرار گفت

فال انسان بگرفت و به دلش خوش نَنِشست
زان که فال از خَبَث و چرکی کردار گفت

بسی از دختر و مادر، ز برادر نالید
ز پسر آه کشید، از پدران، زار گفت

عدل گمگشته، شفقت تو نیابی آدم
گفت حافظ، به بشر گفت، به تکرار گفت

همه گوییم به تایید، جهان همچون است
غرق رحمت شود حافظ به چه اشعار گفت

غافل از اینکه همین شاعر مشهور جهان
وعظ و نُصحش به چنین شعر، به اخطار گفت

شاید آن خواجه، همی دید که ماهی سوزد 
زان سبب از شرر و آتش اقمار گفت

پرنیان
نوروز ١٣٩٤
کلامازو

Sunday 14 September 2014

کجاست؟

تابستان این شهر سرد است

بخار نفس هایم یخ میزنند

 غربت این شهر موهایم را رنگ میکند

رنگ غم

 خیابان های سیاه و تاریکش گلویم را میفشارد

گلو درد گرفتم

کجاست چشمانت که به دادم برسد؟

پرنیان
۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴
کلامازو


Tuesday 26 March 2013

ورود افکار متفرقه ممنوع!



امروزهمگام با نَفَسم
دلم هم تنگ است
مثل لباس های کودکی ام
مثل سال های دور از خانه
خسته است، خسته از افکار
کاش میشد برای ساعتی هم که شده
روی کاغذی بنویسم
ورود افکار متفرقه ممنوع    
بچسبانم پشت شیشه ذهنم
چه شود اگر ساعاتی منتظر بمانند؟
اشتباهات به دستان خودم قلم خورده اند
غول تقدیر از آنها نمیسازم

خدایا تو مرا یاری کن


9:50 pm 11 مارچ 2013

Monday 28 January 2013

قلب من از طلاست




گویم که حرف خوب تو از دُر و گوهر است

اما هزار حیف،  باز حدیث مکرر است

یک حرف نگفته و دل من خون میکنی

آخر سخن  برنده تر از تیغ خنجر است

قلب من از طلاست، ناب و خالص است

اما دریغ کز دم دوران مُکدر است

هر لحظه ای که گویی وپاسخ نمیدهم

گویا که طرح خون به دل من مصور است



پرنیان