بغضی گلویت را میفشارد
نه قدرت گریه داری و نه جرات لبخند
نور همه جا را میگیرد و تو در همان کلبه تاریک ذهنت
روز را شب میکنی
کفر میگویی و شاکی میشوی
این حس آشناست که به سراغت میاید
این همان حسیست که گلویت را میفشارد و قهوه تلخ و سردی برایت سرو میکند
سپتامبر 2019
سپتامبر 2019
ویرجینیا